نایب مربوطه مهدی موعود، یکشنبه در رعشه ترس و لرزه وحشت، حکم قتل پنج پرستوی عاشق را صادر کرد.
سپیده دمان در اوین، دلهائی که سرشار از مهر میهن و لبریز از عشق به هموطن بود از تپیدن باز ماند و ولی فقیه وازلام و اجامرش، فرزاد و فرهاد و شیرین و علی و مهدی را به قتل رساندند تا رایت سیاه رعب و وحشت، در آستانه سالروز کودتای 22 خرداد، بار دیگر به اهتزاز درآید. صمد بهرنگی معلمی بود که شنا ندانستن، مرگ را در ارس به جانش زد. اما آل احمد آن مرگ را شهادتی کارساز کرد که شعله خشم و نفرت را از رژیم وقت به سرعت بالا برد به گونهای که ماهی سیاه کوچولو، در وجدان میلیونها ایرانی سوگوار صمد شد. آن روز از یک قصه ساختگی، حماسهای پرداخته شد که هنوز هم علیرغم گفتهها و نوشتههای همراهان صمد و آشکار شدن بسیاری از ناگفته های ـ به عمد ـ خیلیها چنان به آن دلبستهاند که حاضر نیستند بپذیرند یک نویسنده کتابهای کودکان که دلخوشی از رژیم وقت نداشت هم میتواند به علت ندانستن فن شنا و سرعت جریان آب، غرق شود. امروز اما بردار شدن فرزاد خبر رسمی رژیمی است که چهار سال نتوانست با همه شکنجهها و تهدیدها در زندان از معلم عاشق روستاهای کردستان، اعتراف بگیرد که تعلق حزبی داشته (که این خود نه تنها گناهی نیست بلکه یک اعتبار است که تو کُرد آزادمرد و آزادزن هوادار و یا عضو احزابی باشی که چون دمکرات و کومله با سابقهای بیش از نیم قرن برای آزادی و عدالت مبارزه کردهاند) و در فعالیتهائی جز آموزش فرزندان کردستان و نشر و شرح مبانی حقوق بشر مشارکت داشته است. طی سالهای اخیر فرزاد به نمادی مورد احترام و مهر همه آزادیخواهان ایران تبدیل شده بود. پیامی که از زندان فرستاد با آن شعر دلنشینش، هرگز از یاد و دل آزاداندیشان پاک نخواهد شد. اگر صمد به آب زد و در تندآبه ارس به خفگی رسید، گلوی فرزاد را پنجههای ولایت جهل و جور و فساد سیدعلی بر عبور نفس بست. مرگ صمد یکی از مهمترین زمینه سازان انقلابی شد که در همان روز نخست به قدرت رسیدن، فتنه شد آن هم از نوع سیاه و نفرت برانگیزش. فکر میکنید اعدام فرزاد و شیرین و علی و مهدی و فرهاد چه بازتابی خواهد داشت. ولی فقیه و نوکر آرادانیاش بر این گمانند که پیکرهای آویزان بر طناب دار پنج آوازخوان آزادی و عشق، چنان رعبی در دل و جان اهالی خانه پدری مینشاند که از مشارکت در هر اعتراضی از این پس اعراض خواهند کرد. بیچارهها نمیدانند وقتی مرگ میکارند، چنان نفرتی را درو خواهند کرد که پایان صدام حسین در مقابل پایانشان، به عروسی ماننده خواهد بود. بچههای کامیاران در سوگ آموزگارشان، میگریند اما در دلهاشان، شعلهای سر میکشد که دودمان اهالی ولایت فقیه را به باد خواهد داد. آقای خامنهای خیال میکند با تائب و فیروزآبادی و احمدیمقدم و رادان و نقدی و چهار تا آخوند هرزه جانی از نوع جنتی و مصباح یزدی و احمد خاتمی و ذوالنور و محمد یزدی و... میتواند سرنوشت محتوم رژیم آدمخوار ارتجاعیاش را تغییر دهد. اما در همین شماره با نقل گزارش یکی از کارکنان دفترش، در مییابید رژیم در سراشیبی سقوط به کجا میرود و آن روزی که طنابهای دار لق لقه حاکمان را رقم زند دور نخواهد بود.
به جای هر سخنی شعری را که دقایقی پس از شنیدن خبر قتل پنج چاوشی خوان آزادی نوشتم میآورم. دیشب شعر را برای یکی از همکاران فرزاد در سنندج فرستادم، امروز برایم نوشته بود شاگردان فرزاد در کامیاران شعر را حفظ کردهاند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر