۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

پنج كيلو فيله گوساله


 توي قصابي بودم كه يه پيرزن اومد تو و يه گوشه وايستاد .

يه آقاي خوش تيپي هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج كيلو فيله گوساله بكش عجله دارم .....
آقاي قصاب شروع كرد به بريدن فيله و جدا كردن اضافه‌هاش ..... همينجور كه داشت كارشو مي‌كرد رو به پيرزن كرد گفت: چي مِخي نِنه ؟
پيرزن اومد جلو يك پونصد تومني مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گُوشت بده نِنه .....
قصاب يه نگاهي به پونصد تومني كرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پيرزن يه فكري كرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت‌هاي اون جوون رو مي‌كند مي‌ذاشت براي پيره زن .....
اون جووني كه فيله سفارش داده بود همين جور كه با موبايلش بازي مي‌كرد گفت: اينارو واسه سگت مي‌خواي مادر؟
پيرزن نگاهي به جوون كرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من اين فيله‌ها رو هم با ناز مي‌خوره ..... سگ شما چجوري اينا رو مي‌خوره؟
پيرزن گفت: مُخُوره ديگه نِنه ..... شيكم گشنه سَنگم مُخُوره .....
جوون گفت نژادش چيه مادر؟ پيرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اينا رو برا بچه‌هام مي‌خام اّبگوشت بار بيذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... يه تيكه از گوشتاي فيله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتاي پيرزن .....
پيرزن بهش گفت: تُو مَگه ايناره بره سَگِت نگرفته بُودي؟
جوون گفت: چرا

پيرزن گفت ما غِذاي سَگ نِمُخُوريم نِنه .....

بعد گوشت فيله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

هیچ نظری موجود نیست: