برای وداع به دیدار پالیزدار رفتم، برایش اکسیژن گذاشته بودند و حال خوبی نداشت، می گفت:" هنگام رفتن به دستشویی هم زمین خورده و بیهوش شده است"
بعضی دوستان حفاظت اطلاعات سپاه که به بعضی جاها وصلند ( که نامش را نمی آورم ) به دیدارش آمده بودند و به او گفته بودند: " تو اگر از خزعلی جدا شوی، آزاد می شود، از خزعلی اعلام برائت کن! " گفته بودند: " اینبار شاخش را می شکنیم، اینبار آزادش نمی کنیم! "
پالیزدار می گفت: " این دفعه بنا دارند، ببرندت بند 2 الف سپاه و حالت را جا بیاورند! "
یه او گفتم: " روزی سه مطلب می نویسم، بند 240 و 241 و 209 و 350 را دیده ام، بگذار اینبار از سپاهی ها قصه بنویسم! آنها مرا نشناخته اند، هر سیلی را با دو سیلی جواب خواهم داد، مگر بر جنازه من سلطه یابند، آنها اسیر و ذلیل مایند، و ما در اسارت هم آقاییم، عزت از آن ماست حتی اگر دست و پای ما را زنجیر کنند "
برای همین پالیزدارِ بیمارِ رنجورِ بستری در بیمارستان؛ می دانید چند نفر اسیرند؟ لااقل 12 نفر!
از چه می ترسید؟ حکومتی که بر این پابست و دستبند استوار شود به چه کار آید؟ به خود آیید، برای چه؟ برای که؟ چرا؟ به چه قیمت؟ اگر ما را نمی خواهند، چه اصراری است؟ ما که از علی بالاتر نیستیم، خانه نشینی ما از خانه نشینی علی برای اسلام زیانبارتر است؟ علی؛ آن سیف الله، آن اسد الله، آن ید الله، آن ولی الله، در خانه نشست و دست به شمشیر نبرد، چرا که حکومت الله با شمشیر استوار نمی شود. اگر دیدید برای حکومت ناگزیرید به شمشیر متوسل شوید، حکومت شما، حکومت شیطان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر